جدول جو
جدول جو

معنی زرن رود - جستجوی لغت در جدول جو

زرن رود
(زَ رَ)
زاینده رود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : سپاهان، شهری عظیم است... و او را رودیست که آنرا زرن رود خوانند که اندر کشت و برز او بکار شود. (حدود العالم چ ستوده ص 140). روی الحسین بن خوانسار... تداو و ابماء زرن رود فان فیه شفاء کل داء... (محاسن اصفهان چ سیدجلال الدین تهرانی ص 5). رجوع به همین کتاب ص 9، 10، 16 و 55 و 56 و زاینده رود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرب رود
تصویر طرب رود
نوعی ساز زهی دارای شش تار
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری نَ / نِ)
آن را سابقاً ’جغتوچای’ می نامیدند و قریب 240 هزار گز طول دارد و ازکوههای چهل چشمه و کردستان سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از جلگۀ میاندوآب در جنوب دریاچۀ ارومیه وارد آن دریاچه می شود و آب آن بر خلاف همه رودهائی که وارد دریاچۀ مذکور میشود، شیرین است. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). نام رودی است که از پیش شهر مراغه در آذربایجان می گذرد و آنرا ترکان جغتو گویند و رودی نافع است. (انجمن آرا) (آنندراج). رودی به آذربایجان غربی که بلوک ترجان و آغتاجی و مهاباد و قرای میاندوآب و قسمتی از آذربایجان شرقی را آب دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پائیز درآمد بر عزم قشلاق زرینه رود که مغولان آن را جغاتوتغاتو گویند به مراغه رفت. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام نغمه ای از تار رباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
در زنده رود بیاید. (آنندراج). نام نهر اصبهان. (منتهی الارب). رودی به اصفهان گذرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاینده رود، زنده رود و ترجمه محاسن اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان دیلمان است که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ)
دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 18500گزی جنوب خاوری ساری، شمال درۀ زارم رود. منطقه ای است کوهستانی و جنگلی هوای آن معتدل و دارای 190 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه زارم رود تأمین میشود، محصول آن برنج، غلات، لبنیات، میوه جات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. گله داران تابستان به ییلاق چهاردانگه میروند. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
نام رودی است در ایالت فارس: آب مسن از قهستان سمیرم و سیتخت برمی خیزد، آب بزرگ است و گذار اسب به دشواری دهد و در نهر طاب افتد طولش چهل فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 224)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان تنکابن است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 143). ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاصه. (حدوداالعالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 37هزارگزی شمال باختری خوسف. دارای 180 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِ سُنْ نی)
قصبه ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراً کرج ابودلف همین قصبه است. (یادداشت مؤلف). مغولان آن را ترکان موران گویند. (تاریخ غازانخان چ اروپا ص 73) : در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حسام الدین اینانج حاکم ری) به یکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 530). چون از قنقر اولانک بگذشت و به کره رود رسید که مغول ترکان موران گویند... (تاریخ غازان خان چ تهران ص 73)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیرۀ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 218)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی است از دهستان میان آب بخش بجستان شهرستان گناباد که در 9 هزارگزی جنوب خاور بجستان و 5 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بجستان به فردوس قرار دارد. جایی کوهستانی، گرمسیر و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و ارزن است. مردم این ده در زمستان به زین آباد میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری نَ / نِ)
همان زرین رود است: و به در اصفهان بر کنار زرینه رود همه را بیاویخت. (مجمل التواریخ و القصص ص 411). رجوع به همین کتاب ص 482، 511، 525 و زرین رود و زاینده رود شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زِ رِ هِ)
غفاره. مغفر. (منتهی الارب). آنچه زیر کلاه پوشند. (آنندراج). غفاره. عمامه که زیر قلنسوه پوشند. (منتهی الارب). آستر مغفر و کلاه خود. (ناظم الاطباء). قسمی از آهن بافته که پیرامن خود آویخته است حفظ قفا و بناگوش و روی را از تیغ و تیر و جز آنها. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ.
فرخی.
زره خود به رخ بر چه نهی خیره که هست
رخ رنگین تو زیر زره غالیه رنگ.
فرخی.
رجوع به زره و زره کلاه شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
نام دیگر زاینده رود است. زرینه رود. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 216، ترجمه محاسن اصفهان ص 10 و 12، زرینه رود و زاینده رود شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. در 26گزی شمال خاوری کیاسه. منطقه آن کوهستانی و جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ بَ)
نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است. این دهستان در جنوب نطنز در دامنه و دره های کوه کرکس در طول و طرفین جادۀ شوسۀ اردستان به مورچه خورت واقع است. هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه سار و زه آب رودخانه و قنوات. محصول عمده آن انگور و غلات و حبوبات و انواع میوه جات سردسیری است. این دهستان از 15 آبادی و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 14 هزار تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: قصبۀ طرق کلهرود، سه، طار، کنته، ابیازن، نیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
رودی است در مازندران و ظاهراً دیهی هم بوده است بهمین نام در حوالی رامسر و آخوند محله کنونی. چه رابینو پس از ذکر نام رودخانه های مازندران (ص 6) بشرح سفر خویش می پردازد و آرد: ده دریا پشته داری سی خانه و یک مسجد... است بعداز عبور از ترک رود از میان آخوند محله که... داشت گذشتیم. (ص 18) و در 106 در ذکر نام دیهای تنکابن (بخش e) سختسر از ترک رود بمانند دیه یاد میکند از این روی ممکن است نام رود خانه یاد شده و دیه مذکور بسبب مجاورت یکی شده باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ رو)
نام رودی است در مازندران: چون از خرم آباد مازندران به طرف کلارستاق بحرکت آییم جاده ای در حدود دو میل و نیم که از عباس آباد گذشت به خرک رود می رسد، این رود با جریان آرام و پرپیچ وخمش قابل ملاحظه است. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
یکی ازدهستانهای سه گانه شهرستان تویسرکان. این دهستان درشمال شهرستان واقع و محدود است از طرف شمال به بخش اسدآباد شهرستان، از جنوب بدهستان کرزان رود تویسرکان و از خاور بکوه الوند و از باختر به بخش کنگاور.
آب و هوا: هوای دهستان سردسیر و ییلاقی و تابستان آن معتدل و یکی از نقاط خوش آب وهواست. آب اکثر قراء دهستان از چشمه سار و زه آب رود خانه خرم رود تأمین میشود.
ارتفاعات: سلسله کوه الوند در شمال خاوری این دهستان واقع و شعب آن از جنوب و شمال دهستان را محصور نموده است. قلۀ مشهور به قلۀ دائم البرف از کوه الوند به ارتفاع 3467متر در شمال باختر دهستان واقع و یال جنوب باختری آن تا حدود خسروآباد واقع در سر راه شوسۀ کنگاور به همدان کشیده شده و حد طبیعی بین این دهستان با بخش اسدآباد است. شعبه دیگر از کوه الوند در همان جهت جنوب دهستان ادامه یافته به کوه مرتفع پرتگاهی خان گرمزمنتهی و حد طبیعی این دهستان با دهستان گرزان رود محسوب میشود. ارتفاع قلۀ منفرد خان گرمز از سطح دریا 2868 متر است. گودترین نقطۀ این دهستان بیش از 1495 متر ارتفاع دارد. رود خانه خرم رود از حدود آبادی شهرستانه پس از مشروب نمودن قراء مجاور خود در حدود آبادی سهم الدین کنگاور با رودخانه ای که از اسدآباد می آید یکی شده وارد بخش کنگاور میشود. در همین دهستان شعبه دیگری که از چشمه سارهای وردآورد و کهنوش سرچشمه گرفته در حدود نجف آباد به این رودخانه میریزد. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و انواع میوه های صیفی و چوب و کتیراست. صادرات آن خشکبار و چوب و لبنیات می باشد.
راه های آن عبارتند از راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه در جنوب و شوسۀ کنگاور به همدان در باختر که کمتر مورد استفاده است. راههای داخلۀ دهستان مالرو ولی در صورت اقدام ممکن است از کنار رود خانه خرم رود تا اشتران مرکزی دهستان راه فرعی احداث شود. نزدیکترین ومستقیم ترین راه مالرو تویسرکان به همدان در این دهستان از گردنۀ مشهور شهرستانه الوند گذشته از طریق عباس آباد به همدان می رسد. تابستان صعب العبور و زمستان در اثر کثرت برف بکلی مسدود می گردد.
دهستان خرم رود از 39 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده، سکنۀ آن در حدود 17هزار نفر و مرکزدهستان آبادی اشتران و قراء مهم آن بشرح زیر است: سیستانه، وردآورد، کهنوش، بوجان، شهرستانه، کشانی، سنجوزان و ولاشجرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام رودیست که از دهستان خرم رودفوق سرچشمه می گیرد و از حدود آبادی شهرستانه پس از مشروب نمودن قراء مجاور در حدود آبادی سهم الدین کنگاور با رودخانه ای که از اسدآباد می آید یکی شده وارد بخش کنگاور میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
نام محلی کنار راه رشت و پهلوی میان کورابجیر و طالب آباد در 366900 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چرب روده. روده ای که درون آنرا به چربو و پیه و گوشت آکنده و پخته باشند. چیزی شبیه به ’سوسیس’ که حالا در مغازه های کالباس فروشی میفروشند، چربی روی روده ها. (ناظم الاطباء). رجوع به چرب روده شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اردمه بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و 17 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به نیشابور، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل، دارای 936 تن سکنه است که شیعی مذهب و فارسی زبانند، این ده از رودخانه مشروب میشود و محصولاتش غلات، بنشن، میوه جات و اشجار و اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند، راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
موضعی در ((راست آب پی کوچک)) در سوادکوه مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 115 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام رودیست، سرچشمۀ آن بمغرب گردنۀ کندوان و شعب آن به طالقان رود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از رساتیق قم است و آنرا برقه قم نیز گویند. گروهی از محدثان بدانجا منسوب و به برقی معروفند. رجوع به تاریخ قم ص 22 و ریحانهالادب شود، در تداول عامه، درخشیدن ودرخشش را گویند، چه برقش دارد یعنی درخشیدن دارد
لغت نامه دهخدا
(زَنْ نَ)
زنده رود. نام رودی که بر اصفهان گذرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه محاسن اصفهان ص 127، 129، و 130 و زنده رود شود
لغت نامه دهخدا
شاد رود از ابزار های خنیا همانند با شش تای که بر رویه آن از دو سوی زه های کوتاه بسته اند یکی از مقیدات آلات ذوات الاوتار و آن سازیست بر شکل شش تای با این تفاوت که بر سطح وی از طرفین اوتار کوتاه بندند
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع بیشه سر شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی